loading...
از خلیج فارس تا ماه
آنا بازدید : 8 شنبه 03 اسفند 1392 نظرات (0)
یک اشتباه بزرگ.... باخوندن نامه لیوان آبی که دردستانم بود سرخورد وروی زمین افتادو شکست.اشک هایم روی گونه هایم روان شد وپاهام سست وتمام قوای بدنی ام را از دست دادم!روی زمین زانو زدم,ضجه میزدم واصلا هم توجه ای به خورده شیشه ها نداشتم که باعث روان شدن جویی قرمز کف دستانم شده اند!درد زخم شیشه را حس نمیکردم تنها سوزشی درون قفسه ی سینه ام حس میکردم.قلب داشت آتیش میگرفت وعذاب وجدان داشت خرخره ام رامیجوید.بی توجه به جیغ وداد هم خونه ای هام مانتویم را پوشیدم.تو خیابان باسرو وضعی آشفته به آدرسی که درون نامه بود خیره شدم.هیچی نمیفهمیدم,هیچ صدایی نمیشنیدم جز صدای قشنگش وقتی ازم میخواست که باورش کنم,میخواست عشق واقعی اش را باورکنم وبگذارم که تکیه گاهم باشد ولی من.... صدای التماس گونه اش توی گوشم جیغ میزد.سروصداها توی گوشم میپیچید.نامه را که حالا به رنگ سرخ درآمده بود را درون جیبم گذاشتم وپس از چند قدم زیرپایم خالی شد وروی زمین افتادم وهمه جاسیاه شد.توی عالم بیهوشی تنها چهره ی زیبایش رامیدیدم.چهره ای با چشمان سبز تیره وموهای قهوه ای تیره وپوست سفید بینی متناسب ولبهایی که وقتی میخندید دیوونش میشدی.وصدایی که درعین اینکه پر ابهت بود گرم وخواستنی هم بود!با احساس سوزنی روی دستم چشمانم را باز کردم و به مجسمه ابولهول که بای لبخند نگاهم میکرد نگاه کردم وبدون هیچ حرفی رویم را برگرداندم.بعد از رفتن پرستار پتو را روی سرم کشیدم وزدم زیرگریه!تمام حرفایش را ب یاد اوردم که میگفت:بگذار تکیه گاهت باشم ومن تنها میخندیدم وآن موقع که میگفت دوستت دارم ومن ناباورانه نگاهش میکردم ووقتی میگفت به من اعتماد کن من مسخره اش میکردم!خودم هم دوستش داشتم ولی شک داشتم به عشقش!من به مردها بی اعتمادشده بودم ومیترسیدم اوهم مثل بی اف قبلی ام باشد ولی نبود عشق او خیابانی و زودگذر نبود!بار آخرکه ازم خواست اجازه بدم بیاد خواستگاری ولی من گفتم باید بهم ثابت کنی که دوسم داری.با نامیدی نگاهم کرد وگفت چه کاری مونده که نکرده باشم؟گفتم نمیدونم گفت خودکشی خوبه؟ رگم را میزنم وروی دستم باتیغ اسمت رو مینویسم اگر زنده مانم میام خواستگاری واگر مردم یعنی من لیاقت تورا نداشتم باخنده قبول کردم فکرمیکردم این یک شوخیه ولی نبود!!!!!دوباره نامه را نگاه کردم نوشته بود: سلام عزیزم.من لیاقت تورا نداشتم چون الان به جای دستان گرم من این نامه ی سردو یخی توی دستای کشیده وقشنگته.گلم خودت را سرزنش نکن قسمت نبود ولی هرگز فراموش نکن یکی بود که توی این دنیای خاکی یکی بود که باتمام وجودش وقلب هزاران بارشکسته اش دوستت داشت و فکر نکن حالا که جسمم درون خاک خوابیده دوستت ندارم نه من همیشه دوستت خواهم داشت!دیدارما بهشت قطعه 78 زیر درخت بید مجنون! گاه می اندیشم,خبرمرگ مرا باتو چه کس خواهد گفت؟ آن زمان که توخبرمرگ مرا از کسی میشنوی,روی تو را کاشکی میدیدم شانه بالا زدنت را.بی قید وتکان دادن دستت که مهم نیست زیاد وتکان سر را که عجب!عاقبت مرد؟افسوس کاشکی میدیدم! من به خود میگویم چه کسی باور کرد جنگل جان مرا,آتش عشق تو خاکستر کرد؟؟؟ بعد از خوندن نامه جگرم سوخت ولی پشیمانی سودی نداشت......
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 11
  • بازدید کلی : 302