loading...
از خلیج فارس تا ماه
مجتبی بازدید : 8 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)
صبح زودتر از خواب بیدار شد و یه دوش گرفت، موهاش رو مرتب کرد و رفت یه صبحونه ی سرسری بخوره. صبحونه رو خورد و به اتاق خواب رفت و یه کت و شلوار انتخاب کرد. دوباره ایملشو چک کرد و آماده ی رفتن شد. سازمان فضایی یکم دور بود و حدود یه ساعتی طول میکشید برسه. کت و شلوارشو پوشید و خودشو تو آینه چک کرد .. همه چی مرتب بود... سویچ ماشینشو برداشت و از واحدش بیرون اومد ... واحدش طبقه ی دوم بود و نیاز به آسانسور نداشت واسه همین از پله رفت و آمد میکرد تا یکمم ورزش کنه .. وارد پارکینگ ساختمون شد ... دزدگیر ماشین رو زد ... ماشینش یه صفدر مدل 98 بود. نسبت به قیمتش امکانات خوبی داشت .. نصف پولشو داده بود و بقیش تو دو تا قسط شیش ماهه .. صفدر مجهز به دنده اتومات، حسگر و تنظیم کننده ی دما، جی پی اس، دوربین عقب و موتور کم مصرف بود .. سوار ماشین شد و از پارکینگ بیرون اومد .. جلو خروجی بوق زد تا نگهبانی ماسماسکو بده بالا تا بتونه رد بشه ... وارد خیابون که شد نگه داشت و آدرس رو به جی پی اس داد .. جی پی اس کم ترافیک ترین راه رو نشون داد .. 50 دقیقه با سرعت معمولی طول میکشید، ساعت 8 بود پس لازم نبود سرعتشو زیاد کنه، ماشینو راه انداخت و به سمت مقصد حرکت کرد ... مسیر همونجور که جی پی اس نشون داده بود کم ترافیک بود و سر وقت میرسید. ساعت 8:55 دقیقه به سازمان فضایی رسید ... ماشین رو یه گوشه پارک کرد و به سمت در ورودی رفت، یدفه یه صدایی گفت:"کجا؟" سرشو برگردوند و متوجه نگهبان شد! جلو رفت! - سلام آقا - سلام، با کسی کار دارید؟ - بله، با آقای سلیمی معاون تحقیقات قرار داشتم. - شما آقای؟ - میرزایی هستم. - صبر کنید هماهنگ کنم - باشه، حتما. نگهبان تلفن رو برداشت و شماره ای گرفت. بعد از کمی صحبت تلفن رو گذاشت. - بله درسته! آقای سلیمی منتظرتونن. - ممنون راه افتاد به طرف ساختمون که صد متری با در ورودی فاصله داشت و تا اونجا یه خیابون بود که دو طرفش فضای سبز بود .... وارد ساختمون شد .. کمی جلو رفت ... ساختمون بزرگی بود .. به اطراف نگاه کرد و پله های طبقه های بالا رو دید. . از پله ها بالا رفت تا به طبقه ی دوم رسید ... یه تابلو اول طبقه زده بودن و اسم اتاقا رو هم زده بودن با جهتاشون ... به تابلو نگاه کرد .. اتاق معاونت تحقیقات: اتاق شماره ی 20 به سمت چپ ... راه افتاد به سمتی که نوشته بود .. اتاق رو پیدا کرد ... در زد و منتظر شد تا کسی جواب بده ... چند ثانیه بعد جواب اومد: "بفرمایید!" وارد اتاق شد ... یه اتاق نسبتا بزرگ بود که وسطش یه میز بزرگ بود و دور تا دورش صندلی بود ... معلوم بود واسه جلسه ها استفاده میشه ... یه سمتم که چند تا کمد بود و سمت دیگه یه میز کار که جلوش یه میز با چندتا صندلی مبلی بود ... پشت میز هم پنجره بود که کرکره ی بزرگی جلوش آویزون بود ... یه مرد پشت میز واستاده بود ... قدش متوسط بود، موهاش کم پشت بود و یکم از موهای جلو سرش ریخته بود .. صورتش گرد و تپل بود تقریبا چاق بود ... رفت جلو و سلام کرد .. مرد دستش رو جلو آورد و گفت: "سلام" - خسته نباشید، شما باید آقای سلیمی باشید؟! - بله جناب میرزایی! خیلی خوش اومدید، بفرمایید بشینید. - ممنون جناب سلیمی، از آشناییتون خوشبختم. - منم همینطور، خیلی به موقع اومدید. - خب چه خدمتی از من بر میاد؟ - خب بذارید یکم خستگیتون بر طرف بشه تا بریم سراغ اصل مطلب - ممنون، زیاد خسته نیستم، - قهوه یا چای؟ - ممنون، قهوه - باشه سلیمی تلفن رو برداشت و دو تا قهوه گفت بیارن .. - خب جناب میرزایی! ما پرونده ی شما رو دیدیم، سابقتون خیلی خوبه و بهترین خلبان قرارگاه بودین، عملیات های موفق و بدون نقص، تا حالا هم چندین بار مورد تشویق قرار گرفتین. - خب؟! - همونطور که میدونین سازمان فضایی الان 13 سال و خورده ایه که در فضا حضور موفقی داره، از پرتاپ اولین موشک فضایی یعنی "سفیر" تا پرتاپ چندین ماهواره در طی سالیان گذشته و همینطور پرتاب ایستگاه فضایی "ایرانا" که دو ماه قبل پرتاب شد و در مدار زمین قرار گرفته، حضورمون تو فضا تثبیت شده. - خب اینا چه ربطی به من داره؟! - عرض میکردم ... صدای در اومد و سلیمی حرفشو قطع کرد و اجازه ی ورود داد. یه نفر با یه سینی تو دست جلو اومد و سلام کرد .. بعد هم سینی رو جلو سلیمی گرفت ... سلیمی یه فنجون رو برداشت و به رهام هم تعارف کرد ... رهام هم فنجونی رو برداشت ... و اون آقا بیرون رفت. - خب عرض میکردم، بعد از انجام ماموریت های مختلف و کارای موفقیت آمیز اینبار رویای بزرگتری در ذهن داریم و داریم کارای مقدماتی رو انجام میدیم. واسه همین به شما گفتیم تشریف بیارید. - منظورتون رو نمی فهمم؟! من چه ارتباطی به رویای شما دارم؟! - بله، اجازه بدید میگم، فعلا قهوتون رو بخورید تا سرد نشده. رهام قهوه رو برداشت و قلپ قلپ خورد .. سلیمی هم قهوشو خورد و یکی دو دقیقه سکوت بینشون برقرار بود - خب، ارتباط شما با رویای ما! ببینید درسته که سازمان فضایی چند ساله رو پرتاب موشک و ماهواره کار کرده و جدیدا هم یکی دوتا فضاپیما با برد بیشتر طراحی کرده ولی تعداد فضانوردان ما خیلی کم هستند و جز چند تا ماموریت و راهپیمایی فضایی کار دیگه ای نکرده اند! همونطور که گفتم ما ایستگاه فضایی رو دو ماهه وارد مدار کردیم ولی چون هنوز فضانوردامون به اون مدار نرفتن فعلا ایستگاه خالیه و غیر قابل استفاده! - خب پس چرا ایستگاهی رو که قابل استفاده نیست با این همه هزینه فرستادید؟! - اشتباه برداشت نکنی! ما نتونستیم ازش استفاده کنیم چون فضانوردامون تجربه ی کافی ندارن و اونایی هم که رفتن فضا، فضاپیماشون خودکار بود و از زمین هم قابل کنترل بود، فقط یه آموزش دیده بودند که موقع بحران بتونن خودشون رو نجات بدن، ازونجایی که برای استقرار فضانوردامون تو ایستگاه فضایی شرایط خاصی لازمه برای همین به یه نفر با تجربه نیاز داریم که بتونه همه چی رو خودش کنترل کنه! - ببخشید مگه چه شرایطی لازمه؟ - بله، تو فضا و مکانی که ایستگاه فضایی قرار گرفته خلا هست و با شرایط عادی نمیشه به ایستگاه رسید، حداقل برای بار اول نمیشه چون یه سری اقدامات لازم هست و باید چیزایی تو ایستگاه بازبینی بشن و یه قسمتهایی هم اضافه بشن، اگه خواسته باشیم مستقیم با یه پرتاب به سمت ایستگاه بریم چون سرعت زیاده احتمال برخورد با ایستگاه و نابود شدنش هست، ازین رو باید اول سرعت رو کنترل کرد! - خب اینکه کاری نداره با سرعت کمتری فضاپیما رو پرتاب کنید یا از موتورهایی در جلو فضاپیما یذارید تا وقتی داشت نزدیک ایستگاه میشد اونا رو روشن کنید تا مثل ترمز عمل کنه! - انقدرام آسون نیست! چون اگه با سرعت کمتری پرتاپ بشه شاید اصلا به مقصد نرسه به دلیل برخی انحرافات و اگه از موتور جلویی استفاده کنیم احتمالش زیاده که فضاپیما به داخل جو برگرده و اگرم اینطور نشه باز دوباره باید موتور عقب رو روشن کرد تا به جلو بره و بازم همون مشکلات قبلی و هم اینکه چون ایستگاه مکانش تغییر میکنه این امکان وجود نداره که مستقیم بهش رسید! - آها، من نمیدونستم! خب پس باید چیکار کنین؟ - باید فضاپیما وارد مدار بشه و چند بار دور زمین بگرده تا سرعتش کنترل بشه و وقتی با ایستگاه در یک امتداد قرار گرفت یکم سرعت گرفت و بعد موتور رو خاموش کرد تا اینکه فضا پیما تقریبا بچسبه به ایستگاه و بعد اقداماتی انجام بشه تا در سفر های بعدی بدون مشکل فضاپیما به ایستگاه متصل بشه. - پس اینطور، خب اینا با من چه ارتباطی داشت؟! - گفتم که به یه فرد ماهر و باتجربه نیاز داریم که با پرواز آشنایی داشته باشه و بتونه فضاپیما رو دستی کنترل کنه، همچنین در مواقع حساس آرامش خودشو حفظ کنه و بهترین تصمیم رو بگیره، ازونجایی که شما یه خلبان ماهر و باتجربه هستین میتونین گزینه ی مناسبی برای این کار باشید! - اینا درست، ولی من فقط جت و هواپیما رو کنترل کردم و از فاصله ی ده کیلومتری زمین هم فراتر نرفتم! اصلا با فضا و فضاپیما هم آشنایی ندارم! - ما یه سری آموزش ها داریم که وقتی شرکت کنید کاملا آشنا میشید ... اگه بتونید این ماموریت رو انجام بدید اون آرزوی بزرگ رو هم با همکاری شما انجام میدیم. - اون آرزو چیه؟! - فعلا چیزی نمیگیم تا بعد ماموریت موفقتون! - خب چه چیزی گیر من میاد؟ - آها ببخشید یادم رفت در این مورد حرف بزنم! اول اینکه شما جزو پرسنل اصلی ما میشین و حقوقتون دو سه برابر میشه، همچنین شما و کل اعضای خونوادتون بیمه هستید و در صورتی که اتفاقی برای شما بیوفته به اندازه ی سی سال حقوقتون به خونوادتون تعلق میگیره، علاوه بر اینا خدمت بزرگی به کشور میکنین و اسمتون تو تاریخ موندگار میشه! - باشه، من باید راجع‌بهش فکر کنم! - حتما! دو روز فرصت دارین فکر کنین، حتی اگه حاضر به همکاری هم نبودید طی همین دو روز اعلام کنید! - باشه! اگه کاری ندارید من مرخص بشم؟! - فقط یه چیزی! با هیچکس نباید در این رابطه حرف بزنید! - باشه هرچی شما بگید! امر دیگه ای ندارین؟ - نه سلامتی - خداحافظ - خداحافظ از ساختمون بیرون اومد و به طرف در خروجی رفت... دزگیر ماشین رو زد و سوار شد... سرشو رو فرمون گذاشت و به فکر فرو رفت.
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 12
  • بازدید سال : 17
  • بازدید کلی : 308